جدول جو
جدول جو

معنی گله خر - جستجوی لغت در جدول جو

گله خر
(گَ لَ / لِ / گَلْ لَ/ لِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بهبهان که در 12هزارگزی شمال باختری بهبهان و 3هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به اهواز واقع شده است. هوای آن گرم و سکنۀ آن 220 تن است. آب آنجا از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، کنجد، برنج، حبوبات، پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایرن ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گله دار
تصویر گله دار
صاحب گله، کسی که گلۀ گوسفند دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کله سر
تصویر کله سر
کلمه ای که از حروف اول پنج کلمۀ کیمیا، لیمیا، هیمیا، سیمیا، ریمیا که در نزد قدما از علوم سرّی بود، ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گره بر
تصویر گره بر
کیسه بر، جیب بر، برای مثال توانگر ز رهزن بود ترسناک / تهی کیسه را از گره بر چه باک (امیرخسرو- مجمع الفرس - گره بر)
فرهنگ فارسی عمید
(گُ لِ)
رنگی است معروف شبیه به رنگ گل خار وآن نباتی است خاردار که گل سرخ دارد و مایل به کبودی و در عرف هند کطائی گویند. (آنندراج) :
امروز قبای تو به رنگ گل خار است
ترسم به تن نازکت آسیب رساند.
محمداسحاق شوکت (از آنندراج).
پنجه رنگرزان شد کف ساقی ز شراب
جامۀ سبز صراحی گل خار است امشب.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چِلْ لَ وَ)
دهی جزء دهستان رحمت آباد بخش رودبار که در 24 هزارگزی شمال باختری رودبار و 10 هزارگزی رستم آباد واقع است. کوهستانی و معتدل است و 136 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سیاه رود. محصولش برنج و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و مکاری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ سَ)
از دیه های هزارجریب. (مازندران و استراباد رابینو ص 122 و ترجمه همان کتاب ص 164)
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ سَ)
دهی از دهستان زنجانرود است که در بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع است و 270 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِخَ)
در تداول عامه، احمقی. ابلهی. (فرهنگ فارسی معین). صفت کله خر. و رجوع به کله خر شود
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لَ / لِ گَ)
سله باف. (ناظم الاطباء). سبدساز. سلال. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ)
دهی است از دهستان سارال بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج که در 12000گزی باختر دیواندره و 4000گزی شیخ صدر واقع شده است. هوای آن سرد و سکنۀ آن 130 تن است. آب آنجا از رود خانه قزل تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ / لِ نَ)
ده کوچکی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار که در 14000گزی باخترقصرقند، کنار راه قصرقند به نیکشهر واقع شده و دارای 45 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ سَ رَ سُ)
دهی است از دهستان ززوماهروبخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 70هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و 29هزارگزی جنوب خاور راه شوسۀ ازنا به درود واقع شده است، هوای آن معتدل و سکنۀ آن 257 تن است. آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ / لِ زَ)
دهی است از دهستان ابرج بخش اردکان شهرستان شیراز که در 96000گزی خاوراردکان و 2000گزی راه فرعی مایین به تخت جمشید واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 297 تن است. آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ دِهْ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش آستارا شهرستان اردبیل که در 19 هزارگزی جنوب باختر آستارا باردبیل واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 341 تن است. آب آنجا از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و تهیۀ زغال از چوب جنگل و راه آن مالرو است. دبستان دارد. محل سکونت ایل گله ده میباشد و قریه آغ چای جزو این ده محسوب میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ / لِ / گ لْ لَ / لِ)
نام یکی از دهستانهای نه گانه بخش کنگان شهرستان بوشهر که حدود و مشخصات آن بشرح زیر است: از شمال به دهستان علامرودشت، از جنوب به دهستانهای ثلاث و مالکی و آل حرم و تمیمی، از باختر به دهستانهای جم و ثلاث و از خاور به دهستانهای وراوی و علامرودشت. این دهستان تقریباً در خاور بخش واقع گردیده و هوای آن گرم مالاریایی و آب مشروب و زراعتی آن از چاه و قنات است. محصولات آنجا عبارتند از غلات، خرما، پیاز و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. این دهستان از 26 آبادی تشکیل شده و مرکز آن قریۀ گله دار است. ساکنان دهستان در حدود 3900 تن میباشند. قرای مهم آن عبارتند: ازفال، دارالمیزان، مهر، ده نو، اسیر و ارودان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و در فارسنامه ناصری چنین آمده است: در قدیم آنرابلوک فال میگفتند از گرمسیرات فارس در جنوبی شیراز است. درازای آن از ده شیخ تا قریۀ پس رودک سی وچهار فرسخ. پهنای آن از دو فرسخ و نیم نگذرد. محدود است ازجانب مشرق و شمال به نواحی لارستان و بلوک علامرودشت و بلوک اسیر و از طرف مغرب به نواحی لارستان و بلوک علامرودشت و بلوک اسیر و از طرف مغرب به نواحی دشتی و بلوک کنگان و از سمت جنوب به بلوک سالکی. بیشتر کشت و زرع و نخلستان این بلوک دیمی است و بعض از دهات آن از آب چشمه و قنات زراعت کنند. محصولش گندم و جو و تنباکوی این بلوک بعد از تنباکوی لارستان از همه جای فارس بهتر است و بیشتر آنرا از آب گاوچاه بعمل آورندو آبهای جاری و آب چاه این بلوک اندک شور و ناگوار است و معیشت اهالی آن از آب باران که در برکه ها جمع شود باشد و مردمان فرومایه به آب چاه و جاری گذران کنند و شکار این بلوک بز و پازن و آهو و کبک و تیهو ومرغ کبک انجیر و کبوتر و بلدرچین و دراج و در زمستان هوبره و چاخرق است. از نواحی گله دار تا دریای فارس از پنج فرسخ نگذرد و در قدیم نام این نواحی بلوک فال بود که در اصل پال است و قصبۀ آنرا نیز فال می گفتند و اکنون از آن قصبه دهی در میانه خرابه ها باقی است و آنرا نیز فال گویند و علما و بزرگان از این قصبه برخاسته اند... (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 258)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دارندۀ گله. آنکه گله را محافظت کند:
گله دار و چوپان همه کشته شد
سر بخت ایرانیان گشته شد.
فردوسی.
آنکه گوسفندها را نگاهداری کند بمنظور پرورش و ازدیاد. نگاهبان گله. و رجوع به گله داری شود:
گله دار اسبان من پیش توست
خداوند اسبان بتن خویش توست.
فردوسی.
گله دار اسبان افراسیاب
به بیشه درون سر نهاده به خواب.
فردوسی.
گله داران بجستند و جان را گرفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262). گروهی از گله داران در میان رود غزنین فرودآمده و گاوان بدانجا بداشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ وَ)
کسی که برای میت مستطیع وکیل انتخاب کند و حجه فروش را در برابر مزدی بحج فرستد
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ / لِ)
دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 32000گزی جنوب خاوری کرمانشاه، کنار رود خانه قره سو و دامنۀ کناررودواقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 100 تن است. آب آنجا از آب درۀ محلی و قره سو تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ / لِ)
ده کوچکی است از دهستان موگوئی بخش آخورۀ شهرستان فریدن که در 49هزارگزی باختر آخوره واقع شده و دارای 19 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ / لِ)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه که در 11500گزی شمال خاوری هشتیان و 4هزارگزی شمال ارابه رو منگول به هشتیان واقع شده است. هوای آن سرد و دارای 147 تن سکنه است. آب آنجا از نهر غازان تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ خَ)
در تداول عامه، احمق. ابله. (فرهنگ فارسی معین). سخت نادان و مستبد به رأی خویش. احمق و جاهل و لجوج. سخت نادان و احمق ستیهنده. آنکه در عقاید غلط خود پا فشارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آدم جاهل و یک دنده و مستبد به رأی. کسی که نمی توان روی حرفش حرف زد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کله خر
تصویر کله خر
احمق ابله
فرهنگ لغت هوشیار
خرنر (درشت هیکل)، مرددرشت هیکل وبی فرهنگ: گربودنره خراندروی رود آن رحم وان روده هاویران شود. (مولوی فرنظا) گفت کای دب جهول نره خر چندلاف آدمی وکروفرک (بهار 219: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
خرنده جواهر، نوازنده شاعر و سخنور: جهانی بگوهر بر انباشتم که چون شاه گوهر خری داشتم. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
خرنده جواهر، نوازنده شاعر و سخنور: جهانی بگوهر بر انباشتم که چون شاه گوهر خری داشتم. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره نرگسیها با برگهای بسیار ضخیم دارای دندانه های خاردار و ساقه زیرین ستبر. رشته های سلولز های برگهای این گیاه در نساجی مورد استفاده است صباره الصبر الامر یکی صبر آمریکایی صبر آمریکایی آگاو آقاو برگ خنجری آجاو آمریکا صبر آغاجی، سنفیتون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوره خر
تصویر گوره خر
گورخر: چون نزدیک گوره خر آمد خر گوری دید سپید بر مثال نقره
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب گله (گوسفندو غیره) آنکه گله رانگهبانی کند و پرورش دهد: گروهی از گله داران در میان رود غزنین فرود آمده و گاوان بدانجا بداشته
فرهنگ لغت هوشیار
گره برنده، طرار کیسه بر جیب بر: توانگر زرهزن بود ترسناک تهی کیسه را از گره بر چه باک ک (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله خری
تصویر کله خری
احمقی ابلهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کره خر
تصویر کره خر
بچه خر خربچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نره خر
تصویر نره خر
((~ خَ))
خر نر، مجازاً مرد درشت هیکل بی فرهنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کله خر
تصویر کله خر
((~. خَ))
احمق، ابله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گله دار
تصویر گله دار
((گَ لَّ یا لُِ))
دارنده گله (گاو و گوسفند و غیره)، آن که گله را نگهبانی کند و پرورش دهد
فرهنگ فارسی معین